برنامه جامع اقدام مشترک روسای جمهور آمریکا علیه ایران
تهدید، تحریم ، ترور،
۲۳ سال پیش واقعهای در شهر نیویورک جهان را در شوک فروبرد. حادثه تروریستی حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی، هرچند در آمریکا رخ داد و هنوز ابهامات فراوانی درباره عوامل و انگیزههای پشت آن وجود دارد، اما آثار آن بیش از هرجایی در غرب آسیا خودش را نشان داد. دولت آمریکا بلافاصله پرچم برنامه جهانی مبارزه با تروریسم را با نام «جنگ جهانی علیه تروریسم» بلند کرد و اعلام کرد «هر ملتی در هرجای دنیا باید تصمیم خود را اتخاذ نماید. یا طرف ما هستید یا طرف تروریستها».
آمریکا هم در سطح قدرت سخت و نظامی اقدامات مهمی انجام داد و هم در سخت نیمه سخت و اقتصادی زیرساختهای استفاده از ابزار تحریم علیه دشمنان خود را توسعه داد. الان و بعد از گذشت بیش از دو دهه از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میتوان ارزیابی بهتری از اهداف و سیاستهای آمریکا در منطقه غرب آسیا ارایه کرد. اهدافی که البته در ابتدا آشکار نبودند و به مرور زمان مشخص شد که امنیت رژیم صهیونیستی و مهار جمهوری اسلامی ایران اصلیترین آنها است.
اولین اقدام آمریکا در سطح نظامی حمله به افغانستان بود. ظاهر امر این بود که افغانستان در آن زمان در دست طالبان بوده و آنها از گروه القاعده میزبانی میکنند. همان گروهی که متهم اصلی حمله به برجهای دوقلو است. لذا توجیه آمریکا این بود که با حمله به افغانستان و برکناری طالبان از قدرت، گروه القاعده از بین خواهد رفت. اما نمیتوان این واقعیت را از نظر دور داشت که افغانستان همسایه شرقی ایران است که وضعیت آن به صورت مستقیم بر ایران اثر دارد. حضور نظامی آمریکا اصلیترین حامی رژیم صهیونیستی و مهمترین تهدید فرامنطقهای علیه ایران، در مرزهای شرقی تهدیدات متعددی علیه ایران ایجاد خواهد کرد. برای همین داستان از افغانستان شروع شد، دورترین کشور از اسرائیل و نزدیکترین به ایران تا آغاز زایمان خاورمیانۀ نوین با بیشترین تهدید برای ایران آغاز شود ولی کمترین پیامد را برای اسرائیل داشته باشد.
گام بعدی را آمریکا در سال ۲۰۰۳ با حمله به عراق برداشت؛ همسایه غربی ایران و اینبار کمینزدیکتر اما با فاصله از رژیم صهیونیستی. آمریکا این بار حضور نظامی خود را در همسایه غربی ایران ایجاد و تثبیت کرد. رئیس جمهور آمریکا قبل از حمله به عراق بود که ایران را به همراه کره شمالی و عراق، به عنوان کشورهای «محور شرارت» نامید. بوش پسر علت این نامگذاری را «حمایت آن کشورها از تروریسم» و «تلاش آنها برای دستیابی به جنگافزار کشتارجمعی» بیان کرد. هرچند دولت وقت ایران در آن سالها تلاش داشت با سیاست تنشزدایی با غرب، روابط ایران و غرب را بهبود دهد.
حمله به عراق این نگرانی را در ذهن تحلیلگران ایجاد کرد که آیا هدف بعدی آمریکا ایران است؟ خصوصا اینکه همزمان موضوع فعالیتهای صلحآمیز هستهای ایران نیز در فضای بینالمللی با هدایت آمریکا ضریب پیدا کرده بود و سبب ایجاد حساسیت در فضای بینالمللی شده بود. آغاز مذاکرات هستهای ایران و تروئیکای اروپا در چنین شرایطی بود. مذاکراتی که البته به نتیجه نرسید و سرآغاز یک پرونده طولانی میان ایران و غرب بود.
حضور نظامی آمریکا در شرق و غرب ایران که به دنبال منگنه کردن ایران بود، با برخی ناامنیها در شمال غرب ایران (شکلگیری پژاک و احیای گروه کوموله) و جنوب شرق (فعالیتهای تروریستی جندالشیطان) نیز همراه بود. به عبارت دیگر برنامه آمریکا علیه ایران صرفا شامل تهدید نظامی نبود و بلکه بعد ناامنی نیز داشت.
در ادامه سیاست ایران با تجربه شکستخورده مذاکرات با تروئیکای اروپا تغییر کرد و در حوزه هستهای مسیر تنشزدایی یعنی اعتمادسازی و انجام تعهدات یکطرفه کنار گذاشته شد و فعالیتهای صلح آمیز هستهای از سر گرفته شد. پیشرفتهای قابل توجهی در این مسیر از جمله غنیسازی ۲۰ درصد و توسعه توان غنیسازی حاصل شد. در این دوره ایران بیشتر به دنبال تهدیدزدایی حرکت کرد.
حرکت بعدی آمریکا در این مسیر فشار و جنگ علیه لبنان بود. جنگ ۳۳ روزه رژیم صهیونیستی علیه لبنان که با هدف از بین بردن توان نظامی حزب الله لبنان آغاز شد اما به سرانجام نرسید. در آنجا بود که آمریکا به طور آشکار از اهداف خود برای منطقه غرب آسیا سخن گفت. کاندولیزا رایس وزیر وقت خارجه آمریکا این چنین گفت: «جنگ لبنان درد زایمان تولد خاورمیانه جدید است.»
البته خیلی قبلتر ریچارد هاس تحلیلگر برجسته آمریکایی شورای روابط خارجی در مقالهای با عنوان «پیش به سوی دموکراسی بزرگتر در دنیای اسلام» از اهداف پشت پرده اقدامات نظامی آمریکا پرده برداشته بود. آمریکا تنها دموکراسی در خاورمیانه را رژیم صهیونیستی میداند و معنای حرکت به سوی دموکراسی بزرگتر را به راحتی میتوان فهمید. یعنی حرکت به سمت اسرائیل بزرگتر که برای این کار باید ایران مهار شود.
بعد از لبنان نوبت به سوریه رسید و طرح پیچیده و وحشتناک آمریکا برای ناامنی در سوریه که منجر به تولد «داعش» شد. همه اینها برای مهار ایران و برای دموکراسی بزرگتر بود. ایران البته با درایت و هوشمندی با این تهدید مقابله کرد و آن را تبدیل به یک فرصت بزرگ برای خود کرد و نیروهای هم سو باخود را متشکل و منسجم کرد و جایگاه سیاسی و اجتماعی آنها به طور جدی ارتقا یافت. تشکیل بسیج مردمی در عراق، شکلگیری گروههای مختلف مقاومت در منطقه و شکست دادن پروژه پیچیده و خطرناک داعش از دستاوردهای ایران بود.
همزمان با این تحولات بود که آمریکا از فتنهگران بعد از انتخابات ۸۸ ایران حمایت کرد، به این امید که بتواند مانند برخی کشورهای دیگر با انقلابهای مخملین رژیم سیاسی را تغییر دهد. بعد از ناامید شدن از این مسیر با راهاندازی جنگ اقتصادی گسترده به دنبال فلج کردن اقتصاد ایران بود. اوباما که بعد از بوش پسر در کاخ سفید مستقر شده بود، ابتدا با ژست صلح طلبی به پیش آمد و نامههایی برای رهبر معظم انقلاب فرستاد اما زمانی که بوی کباب از فتنه ۸۸ به مشامش رسید، پا در مسیر فشار حداکثری و تحریمهای فلج کننده علیه مردم ایران گذاشت. این تحریمها با هدف فشار معیشتی بر مردم ایران که اصلیترین پشتوانه نظام سیاسی ایران بودند، طراحی و اجرا شد و تا آنجا پیش رفت که مذاکره با آمریکا در داخل جامعه ایران مورد پذیرش قرار گیرد. با تغییر دولت در سال ۹۲ و ضریب گرفتن مذاکره با آمریکا برای رفع تحریم فرصت جدید برای آمریکا جهت اجرای سیاستهای خود علیه ایران شکل گرفت. آمریکا حالا مهار ایران را از طریق مذاکره و تحمیل یک توافق دنبال کرد.
مذاکرات درباره برنامه صلح آمیز هستهای ایران قبل از ۹۲ هم جریان داشت اما نه روی اضطرار رفع تحریم بلکه برای دفاع از حقوق هستهای مردم ایران بود. این تغییر سبب شد که آمریکا فرصتی برای مهار ایران اینبار از مسیر توافق به دست آورد. توافق البته نتوانست اهداف ایران را محقق کند یعنی نتوانست منجر به رفع تحریم پایدار و حل مشکلات ناشی از آن شود. آمریکا که به دنبال تسری مذاکره و توافق در بستر توافق به سایر موضوعات از جمله موشکی و مسایل منطقهای بود نیز به هدف خود نرسید. ترامپ که زمینه را برای فشار بیشتر به ایران و سرعت دادن به این روند مشاهده کرد با خروج از برجام و اجرای سیاست فشار حداکثری تلاش کرد این هدف را سریعتر محقق کند. این رفتار ترامپ مورد نقد جان کری قرار گرفت و گفت: «میشد این توافق را به عنوان اهرم فشاری برای وادار کردن ایران به امتیازدهی در موضوعات دیگر از جمله مسائل موشکی و منطقهای مورد استفاده قرار داد.»
ایران با درایت رهبر معظم انقلاب توانست سیاست فشار حداکثری را شکست مفتضحانه بدهد. این اعتراف را مسئولان آمریکایی کردند. هرچند در مواجهه با تحریمها، مردم ایران هزینههای زیادی دادند که البته اگر دولت دوم روحانی تدبیر و برنامه فعالانهای میداشت و همه تخممرغها را در سبد توافق نمیگذاشت، مردم ایران این میزان هزینه را مجبور نبود پرداخت کند. تدبیری که شهید رئیسی در مواجهه با تحریمها انجام داد و در حوزههایی مانند تجارت خارجی، جذب سرمایهگذاری خارجی و فروش نفت و نیز پیوستن به گروههای جدید بینالمللی مانند شانگهای و بریکس موفقیتهای قابل توجهی را به دست آورد.
در یک سال گذشته و بعد از عملیات طوفان الاقصی که یک تهدید وجودی و جدی برای رژیم صهیونیستی ایجاد شد، آمریکا مجدد حضور خود در منطقه را افزایش داده است. اما این بار نه از روی یک برنامه فعالانه و برای مهار ایران بلکه از روی اضطرار و صیانت از امنیت رژیم صهیونیستی.
وقتی تحولات ۲۳ سال گذشته را در یک نگاه مشاهده میکنیم، روند افزایش قدرت جمهوری اسلامی و کاهش قدرت و نفوذ آمریکا و تضعیف رژیم صهیونیستی را به روشنی میبینیم. مشاهده میکنیم که برخی از سیاستها همانند تنشزدایی یا مذاکره برای رفع تحریم در تحقق منافع ملی ناموفق بوده و سیاستهای فعالانه مبنی بر تهدیدزدایی و خنثیسازی تحریمها هست که توانسته منافع ملی را تامین و قدرت و اقتدار ملی را افزایش دهد.
حالا در دولت چهاردهم که در مواجهه با آمریکا قرار است «مدیریت تخاصم» دنبال شود، باید دید که این سیاست به کدام سیاست تجربه شده نزدیکتر است، به سیاست تنشزدایی و مذاکره برای رفع تحریم و یا سیاست تهدیدزدایی و خنثیسازی تحریمها؟
مسعود براتی
- ۰ نظر
- ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۳۲